اوهام

ساخت وبلاگ
زیر درختی فرود می آیمدر سايه اش براي لحظه اي كوتاه از زندگي امانديشه كنان به راه خويشانديشه كنان به مقصد خويشانديشه كنان به راهي كه پس پشت نهاده امانديشه كنان به تمامي آنچه كه در حاشيه راه رسته استآنچه شايسته ي تحسين استنه بايسته ي تاراج شدنآنچه شايسته ي عشق ورزيدن استنه بايسته ي كج انديشيآنچه شايسته ي بجاي ماندن در خاطره استنه بايسته ي بسرقت بردنمارگوت بیکل اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 22:02

یه اتفاق کذایی تو این چند سال هی تکرار میشه و هربار دقیقا همون سناریو و این تکرار داشت من رو از پا درمیاورد. حس میکردم تو یه لوپ گیر کردم و نمیتونم ازش فرار کنم. مهم نیست چقدر تلاش کنم، باز هم برمیگردم سر نقطه اول. سر همون اتفاق همیشگی. من از چالش نمیترسم. چیزی که من رو خسته کرده و دیگه رمقی برام نزاشته تکراره.اما میدونستم این تکرار بی دلیل نیست. اگر هی داره تکرار میشه یعنی هنوز یه چیزی هست که نفهمیدی. یه چیزی هست که رها نکردی. یه چیزی رو جا انداختی. اما نمیدونستم چی. هرچیزی که به ذهنم میرسید رو تو این یک سال بررسی کرده بودم و خودم رو تو یه شرایط خیلی سخت قرار داده بودم تا ازشون رها شم. از هرچیزی که من رو ضعیف و آسیب پذیر کرده بود. از هر چیزی که تصمیماتم رو کنترل میکرد. فکر میکردم تا حد زیادی موفق شدم. من تو این یک سال همه جوره همه تلاشم رو کرده بودم. پس چرا تموم نمیشه؟ این سوایه که خیلی وقته دارم میپرسم. چرا چرا چرا چرا تموم نمیشه؟شبش که رسیدم خونه به خودم گفتم تا وقتی نفهمیدی نمیخوابی. چراغ رو خاموش کردم و شمع رو روشن کردم و رو تختم دراز کشیدم و تا سه صبح به نور روی دیوار خیره شدم بودم و فکر میکردم.من تا الان خودم رو همه جوره کند و کاو کرده بودم. پس چرا هنوز هم دچار همون احساسات قدیمی میشم؟ یعنی هنوزم یه سری چیزها بود که جا انداخته بودم؟ شاید به اندازه کافی نگشته بودم. یا ترسیده بودم که بیشتر بگردم. چیو جا انداختی؟ چیه که هر بار تو رو آزار میده؟ کجا رو داری اشتباه میری؟ این سوال ها هی تو ذهنم میچرخید.دست کردم تو اعماق وجودم و هرچی تو درونم بود رو بالا آوردم. هر چیزی که خودش رو از من پنهان کرده بود. هر چیزی که فکر میکردم حل کردم و حل نشده بود. وقتی با همه اینها مواجه شدم، فه اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 19:13

شب ۲۸ دییک رخداد بزرگ بودیک اتفاق باشکوهو شاید بشه گفت نقطه عطف سه سال تزکیه مناما اون یه اتفاق بزرگ بیرونی نبودبلکه یه انقلاب درونی بودیه تصمیم به ظاهر کوچیک و سادهاما پشت اون تصمیم یه سوال بزرگ بود :آیا حاضری از خودت بگذری و یه درد طاقت فرسا رو برای یه مدت نامعلوم تحمل کنی اما تصمیم اخلاقی رو بگیری؟شروع کرد به صحبت کردن و من بهش گوش میدادم. تا پایان حرف هاش فرصت داشتم تصمیمم رو بگیرم. بین یه دو راهی بودم و باید هرچه زودتر تصمیمم رو میگرفتم و ثانیه ها داشت میگذشت. یه دو راهی بین خودخواهی و نیک خواهیبین منفعت و از خود گذشتگیبین انسان بودن و فرا انسان بودناین تصمیم هیچ تاثیر و نمود بیرونی نداشت و حتی کسی متوجه اش نمی شد. فقط من و استاد میدونستیم همون تصمیم بی اهمیت چه چالش سختی برای من بود. توی اون چند دقیقه ای که مهلت داشتم تصمیمم رو بگیرم ، یه جنگ نفس گیر تو درون من در جریان بود. همین طور که داشت حرف میزد ، تو ذهنم داشتم به مکالمه دو نفر با خودم گوش میدادم.اولی میگفت چی بهتر از این؟ به همین سادگی راحت میشی حتی بدون اینکه خودت کاری کرده باشی. فقط کافیه منفعل باشی و بزاری همین جوری که داره پیش میره پیش بره.دومی داشت میگفت اما اگر این ادم یه ادم دیگه بود باز هم منفعل بودی؟ اگر منفعل باشی آیا معنیش این نیست که دنبال راحتی و منفعت خودت بودی و تسلیم خواسته ها و احساسات شخصی خودت شدی؟ پس مسئولیتت چی؟دومی دوباره با صدای بلند تر گفت میدونی اگر این تصمیم رو بگیری داری به چی تن میدی؟ میدونی با دست های خودت چه عذابی رو روی سر خودت خراب میکنی؟ میدونی هر روز باید با چه دردی مواجه شی؟ واقعا میخوای همچین دردی رو تحمل کنی؟ همه چیز داره طبق چیزی که برای تو بهتره پیش میره ، چرا میخوای خودت جلو اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 19:13

مجبورید به طور آگاه و هوشیار خودتان را تماشا کنید که در این اجتماع بشری آسیب می بینید. در حالی که قلبتان تکان نخورد. مانند آنها رفتار نکنید و به ارتقای خود ادامه دهید. این سخت ترین چیز است. اما فقط سخت ترین بودن به شما اجازه می دهد بهترین را به دست آورید. بهترین افراد فقط می توانند در پیچیده ترین محیط و بین پیچیده ترین افراد تزکیه کرده باشند.دیشب طبق عادتم قبل از خواب داشتم سخنرانی استاد رو گوش میدادم. رسید به این تیکه. بغض کردم و به آرومی لبخند زدم. اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 19:13

she carries the heavy burden up on the mountains and she faces every obstacle with forbearance avalanches fall along the way wiping out impurities destined to walk this path and when the cold nights come she fights till the dawn ? can she make it to the top اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 17:29

بلند پروازی ، ویژگی مشترک ماست.آرزوهای مشترک ، ما رو به هم نزدیک کرد.و هر لحظه تو این مسیر مراقب هم بودیم.از پنجشنبه که مجید راهی کلاردشت شده که یه صعود رو برای اولین بار تو ایران اجرا کنه ، دلهره و اضطراب هر روز با منه. یه نوع دلهره که گاهی حتی تبدیل به بغض میشه و با خودم فکر میکنم الان کجاست؟ تو چه شرایطیه؟ هوا چقدر سرده؟ اگر چیزی بشه چی؟ انگار که یه تیکه از من رو کندی با خودت بردی اونجا. اگر تو برنگردی ، یه تیکه از من برای همیشه زیر برف ها مدفون میمونه.تو فراتر از یه هم تیمی و سرپرستی. تو برای من نماد جسارت و پشتکاریتو منو به این چیزی که الان هستم تبدیل کردی. تابستون ها بهم یاد دادی چه جوری سنگنوردی کنم. زمستون ها بهم یاد دادی چه جوری یخ نوردی کنم.بهم یاد دادی بزرگ فکر کنم و نترسم. من رو هر روز به جلو هل دادی. هر هدفی که داشتم کافی بود بهت بگم و تو همه جوره من رو براش آماده میکردی.تو یک سال منو جاهایی بردی که فکرش هم نمیکردم به این زودی بتونم بهشون برسم.تو از خودم بیشتر بهم ایمان داشتی.و بی وقفه و بدون چشم داشت تلاش میکنی تا از من یک من بهتر بسازی. هر روز قوی تر و جسور تر از دیروزالبته یه جاهایی هم انقدر بهم سخت گرفتی که اشکمو دراوردی.قرار نیست هیچ وقت این متن رو بخونی. اما من همه تلاشم رو میکنم که هر بار بهت بفهمونم که چقدر قدردانتم و چقدر بهت افتخار میکنمالان که اینها رو مینویسم نمیدونم کجای این مسیری و حالت چه طوره یا حتی سالمی یا نه. فقط امیدوارم زودتر چهارشنبه شه و بهم پیام بدی که سالم برگشتی ... اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 17:29

در ابتدا که انسان ها خلق شدن، گرد بودن با چهار دست و پا و زن و مردی وجود نداشت. خودشون یه موجود کامل بودن. خدایان میبینند انسان ها زیادی قدرتمند و بی نیاز شدن در نتیجه زئوس انسان رو از وسط نصف میکنه. بعد اینکه نصف شدند ، خدایان میبینند که انسان ها دارن افسرده میشن و میمیرن. اروس به زئوس پیشنهاد میکنه این نیمه ها به صورت زن و مرد دربیان و هم دیگه رو کامل کنن و حیات رو ادامه بدن و زئوس هم پیشنهاد رو قبول میکنه. این جوری شد که عشق آفریده شد.* اصطلاح نیمه گم شده از اینجا میاد.* کاش میزاشتی همون جوری گرد میموندیم... اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 7:07

تو یه ساختمون در حال تخریب ایستاده بودمچند وقت یک بار لرزش زمین رو زیر پام حس میکردمو دیواری که عمیق و عمیق تر ترک میخورد و آجرهایی که پایین میریختن و میدونستم هر لحظه ممکنه کل ساختمون فرو بریزهبا عجله و دستپاچگی به این طرف و اون طرف میدوییدم تا آجرها رو سر جاشون بزارمو هر لحظه تو دلم بیم و دلهره ی فرو ریختن بودو حس درماندگیعاقبت نفسم از دوییدن های زیاد بند اومدو دیدم دیگه کاری از دستم برنمیادکه نمیتونم تنهایی تا ابد بجنگمکه این ساختمون بالاخره میریزه و من نمیتونم جلوش رو بگیرمپس تسلیم شدمآجرها رو ول کردم و نشستم وسط زمینو ریختنش رو تماشا کردمبا درد و بغضو خودم رو دیدم که زیر آوار مدفون شدبا همه امید و احساساتش رفت زیر خاکو با همه زخم هاشمن خودم رو تو اون ساختمون جا گذاشتمضعیف و آسیب پذیر بود، باید یه انسان جدید میساختم... اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 11:21

نمیدونم نیمه شب چه نیروی ناشناخته ای دارهکه باعث میشه چیزهایی رو حس کنم که تو بیداری حس نمیکنمنمیدونم تاثیر تاریکیه، سکوته یا تنهایی یا جمع همشونانگار یه سری چیزایی که پنهان کرده بودم تو خواب من رو بی دفاع پیدا میکنن و راه خودشون رو از اعماق ناخوداگاهم به خوداگاهم باز میکنن و اعلام موجودیت میکننگاهی وقتی به خواب فرو میرم یه چیزی از درونم دستش رو به سمتم دراز میکنهگلوم رو فشار میده و چیزهایی که سعی به فراموشی داشتم رو بهم یاداوری میکنهو یه حس خلا بهم هجوم میارهیه حس غیبت ،که رو قلبم سنگینی میکنه اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 19:16

.موتورسیباکباتانراهرو زمین بازیآ اس پگاد آف وارپارک ونکوینستون کوچیکباغ فردوس تا تجریشفمیلی گایتتوپارک پرنسپنکیکهمت غرببارفیکسپیاده روی تو ولیعصرگربهکندوانامریکانو کم آبستون سالن ونکمونوپولیسکوی خیابون مظفرکلمات هویت ثابتی ندارند.به ازای هر انسان میتونن یک هویت متفاوت داشته باشند و برای هر یک از ما یک معنای جداگانه رو تداعی کنند.شاید یک کلمه واحد برای یک نفر صرفا یک مفهوم قراردادی باشه اما برای یک شخص دیگه، دریچه ای باشه به عواطف و احساسات گوناگون. اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 19:16

I was fragile for a long timeburdened by attachmentsbued by passion and desireweakened by sorrow and griefno matter how hard I tried to be strongI kept tearing apart from insidethe feelings were chocking methe pain was consuming methe memories were hunting meI tried to sweep it all awayand yet it kept finding a way back to meI tried to glue my broken piecesand it kept collapsingbut now it's the beginning of an eraI'm overcoming this flawspreading my wingsand sprouting from my woundsso let the flames embrace my soullet it bu to the corecause I'm rising anew from my ashes اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 19:16

.

you're still here

a fading shadow of you

on the other side of the bed

holding me tight

holding you tight

like we used to

so tight

that I could hear your heartbeat

so tight

that I could feel your breath on my skin

as if we knew something's gonna happen

if only I could go back in time

and relive those nights

over and over

.

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 11:51

.somewhere in the spacetimesomewhere far beyondthere's a paralleled world like ourswith a version of ussitting on the playground's aisleat this very momentholding handsstaring at the midnight sky.there is nothing to feaothing to losenothing to doubtand no goodbyesjust you holding meand me laying in your armslike a cat you always told me.and as you caress my hairI can feel yourunning in my veinsunveiling my soulpenetrating to the corebinding with my very beingour atoms mergeour hearts combineand our souls uniteuntil there's no distinction between us.,that moment in the aisleit never endsit never fadesit's been craved into eteityand always remains...I believe every version of me falled in love with every version of you in every possible universe *... too bad we are in this one *. اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 79 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 16:02

put on your brave mask smile and pretend everything's fine no one needs to see what's inside اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 80 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 16:02